زينب جونمزينب جونم، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

شيطونكهاي خونه ي ما◕ ‿ ◕

برف بازي

امسال بعد از چند سال اصفهان برف اومد ما كه حسابي ذوق زده شديم از صبح همش پشت پنجره بوديم و برفو تماشا مي كرديم ولي همسري نميذاشت ما بريم بازي كنيم و ما هم حسرت مي خورديم فردا صبح كه ز خواب بيدار شديم كه حسامو راهي مدرسه كنيم مامانم اس داد كه مدرسه ها تعطيله همسري هم كه رفته بود سر كار منم چشمشو دور ديدم بچه ها را بردم بيرون و كلي بازي كرديم ولي همش استرس داشتم كه سرما نخورند اونوقت نمي دونستم جواب باباشونا چي بدم ولي حيف بود اگه نميرفتيم خيلي خوش گذشت    اينم عكسها          قربونت برم با اون ادم برفي درست كردنت             ...
30 دی 1392

سفر كيش

سلام عشقاي مامان ببخشيد كه دوباره دير اومدم ولي به خدا من تقصير نداشتم نتم قطع بود بابايي كه يه دو هفته اي مرخصي گرفته بود يهو روز دوم مرخصيش گفت كاراتون را بكنيد بعد از ظهر ميخوايم بريم كيش منم كه عاشق مسافرت از خوشحالي توي پوست خودم نمي گنجيدم وقتي هم به شما گفتم كلي ذوقيديد اخه دفعه ي اولي بود كه مي رفتيم كيش حالا همسري مهربانم همه ي كارها را رديف كرده بود بعد به ما گفت كه ما را سورپرايز كنه عاشقتمممممممممممممم همسر گلم ما در تاريخ 3/10/92 رفتيم خيلي هم بهمون خوش گذشت به خصوص به شماولي موقعي كه ميرفتيم بازار كلي نق مي زديدكه ديگه ما را كلافه مي كرديد فقط مي خواستيد بازي كنيد حسابي هم توي دريا بازي كرديد من فكرشو نميكردم اينقدر...
30 دی 1392
1